تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد.

حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به او عطا مى کرد. اصطلاح "حاتم بخشی" نیز از همین جا متداول شده است

برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.!!

برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.

برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از در سوم باز آمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دو بار گرفتى و باز هم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟

من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی(حافظ)

حکایت کشاورز و بذر مرغوب

حکایت "کار خوبه خدا درست کنه ، سلطان محمود خرِ کیه؟"

حکایت وقتی خدا بخواد

حاتم ,چیزى ,خواست ,مى ,مادرش ,بار ,تکیه بر ,کرد و ,برادر حاتم ,زد به ,نتوان زد

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

elec2020 شماتیک مدار و نمودار تعمیرات تلاطم یک اقیانوس زیبایی،جوانی،سلامتی.... sampad کسب درآمد از اینترنت خرید محصولات زناشویی اصل و مجاز فیلم و سریال سیگرام افغانستان سرزمین کبود مشاوره تلفنی با موبایل